واقعیت های نگفته از زندگی شبانه دانشجویان پزشکی
- اخبار جهانی
- تیم پلاسماتو
- 3 دقیقه
وقتی صحبت از پزشکی میشه، بیشتر آدما ذهنشون میره سمت روپوش سفید، استتوسکوپ، اتاق عمل یا یه ویزیت پرهیاهو. اما کمتر کسی از اون چیزی باخبره که تو شبای طولانی، توی اتاقهای کوچیک خوابگاهها یا پشت میزهای گوشهگیر خونه اتفاق میافته. اینجا قراره یهبار بدون فیلتر از شبهای واقعی زندگی یه دانشجوی پزشکی حرف بزنیم. شبهایی که شاید خیلیا تجربهاش نکرده باشن، اما برای ما کاملاً آشناست.
وقتی شهر خوابه، ما هنوز بیداریم
برعکس بقیهی رشتهها، شب برای ما وقت استراحت نیست. بیشتر وقتا، ساعت ۱۰ شب تازه لپتاپ روشن میشه، فایلهای PDF باز میشن، و ویدیوهای یوتیوب یا اسموزیس پلی میشن. دلیلش هم سادهست: حجم مطالب زیاده، وقت کمه، و ما نمیخوایم جا بمونیم.
بعضی شبها با خودت قرار میذاری فقط یه فصل بخونی، ولی یهو میبینی ساعت ۳ صبحه و هنوز نوت مینویسی. نه به خاطر اینکه علاقه داری تا صبح بیدار بمونی، بلکه چون مجبوری.
قهوه، رفیق نیمهشب
قهوه تو زندگی شبانهی ما، فقط یه نوشیدنی نیست؛ یه جور امید، یه نوع دلگرمیه. اون لیوان قهوهای که ساعت ۱ نصف شب میخوری، در واقع یه پیمان نانوشتهست بین تو و خودت که: “یکم دیگه ادامه بده.”
PDFهایی که باهاشون پیر شدیم
PDFهایی که از دوستان میگیریم یا خودمون جمع کردیم، معمولاً پر از هایلایتهای رنگی و یادداشتهای حاشیهای هستن. هر خطش یه داستان داره. یه جا نوشتیم “حتماً بخون”، یه جای دیگه نوشتیم “این سوال اومده بود تو آزمون ترم قبل”. اینا ابزار جنگ شبانهی ما هستن.
اون لحظههای بیصدا…
شاید هیچکس نبینه، ولی بعضی شبها وقتی حجم مطالب خفهت میکنه، یه لحظه فقط خیره میشی به صفحه و با خودت فکر میکنی: “واقعاً میتونم؟” شاید چند قطره اشک بیاد، شاید یه آه بیصدا. اما بعد دوباره برمیگردی، دوباره میخونی.
چکلیستهایی که تموم نمیشن
از اون شبایی که با کلی انگیزه چکلیست ساختی ولی فقط ۲ تاش تیک خورد، زیاد داریم. آخر شب نگاه میکنی و با خودت میگی: “فردا بهتر میخونم.” فرداها همینجوری میان و میرن، ولی تو هنوز ایستادی. همین خودش شاهکاره.
فشار بیصدا
شبای امتحان، یا حتی شبای معمولی، یه فشار بیصدایی باهاته. کسی داد نمیزنه سرت، ولی خودت میدونی که عقب افتادن یعنی جا موندن. این استرس یه بار روانیه که هر شب با خودت میبری تو تخت، و صبح باهاش بیدار میشی.
رویاهای کوچک وسط جنگ
شبها گاهی بین خوندن، میری تو فکر. به روزی که دکتر شدی، به روزای رزیدنتی، یا اون لحظهای که اولین بیمار واقعیتو ویزیت میکنی. این رویاها، سوخت پنهان شبهای ما هستن. همون چیزایی که باعث میشن صفحه رو ورق بزنیم، حتی وقتی مغزمون دیگه خستهست.
ما تنها نیستیم، حتی وقتی تنها میخونیم
شاید هرکی تو اتاق خودش باشه، ولی یه حسی هست که بهمون میگه تو این مسیر تنها نیستیم. شاید هماتاقیمونم الان داره یه PDF دیگه میخونه. شاید یکی دیگه اونور شهر، همین لحظه داره ویدیوی همون مبحثی رو میبینه که ما دیدیم. این همدلی نانوشته، باعث میشه ادامه بدیم.
در نهایت…
زندگی شبانهی دانشجوی پزشکی، مثل یه داستان طولانیه. پر از فراز و نشیب، خستگی و امید. کسی از بیرون نمیفهمه، اما اونی که خودش شب امتحان بیخوابی کشیده، یا سر جلسه سوال ترکیبی دیده که بلد نبوده، میفهمه.
این متن، ادای احترامه به همهی شبهایی که بیصدا خوندیم و ادامه دادیم. نه قهرمانیم، نه شکستناپذیر. فقط بلدیم که پا شیم، حتی اگه بارها بیفتیم.
و این یعنی پزشکی…
